در قمست قبلی، کتاب (جریان شناسی تاریخ معاصر افغانستان) تا فصل (دموکراسیخواهی) به بحث گرفته شد. جریانهای سلطنتطلبی، مشروطهخواهی و دموکراسی خواهی، سه جریان مهم در نیمه اول قرن بیستم بودند در این قسمت ادامهی کتاب و جریانهای چپ، اسلامگرایی، بنیادگرایی و نوبنیادگرایی به مرور گرفته میشود. برای اولین بار اندیشه های مارکسیستی در افغانستان، […]
در قمست قبلی، کتاب (جریان شناسی تاریخ معاصر افغانستان) تا فصل (دموکراسیخواهی) به بحث گرفته شد. جریانهای سلطنتطلبی، مشروطهخواهی و دموکراسی خواهی، سه جریان مهم در نیمه اول قرن بیستم بودند
در این قسمت ادامهی کتاب و جریانهای چپ، اسلامگرایی، بنیادگرایی و نوبنیادگرایی به مرور گرفته میشود.
برای اولین بار اندیشه های مارکسیستی در افغانستان، دردهه چهل علنی شد و اولین حلقه های اندیشه های مارکسیستی در این کشور توسط نور محمد تره کی، ببرک کارمل و میر غلام محمد غبار به وجود آمد.
برخی از تاریخ نویسان افغان به این باورند که نفوذ اندیشه های مارکسیستی در افغانستان به دوران زمامداری امان الله خان و جنبش مشروطه دوم بر می گردد که با تشکیل گروه جوانان افغان شکل گرفت و افرادی چون عبدالرحمان لودین، غلام محی الدین ارتی و میر غلام محمد غبار، که همگی از طرفداران سرسخت امام الله خان بودند، از اعضای اصلی این گروه به شمار می رفتند.
آنگونه که مصباح زاده، در کتاب “آغاز و فرجام جنبش های سیاسی در افغانستان” آورده است، شاید یکی از دلایلی که عبدالرحمان لودین، تاج محمد پغمانی، فیض محمد باروت ساز و غلام محی الدین ارتی در زمان محمد نادر شاه اعدام شدند، به خاطر ارتباط آنها با شوروی بوده باشد؛ چرا که نادر شاه به وسیله برادر خود محمد هاشم، که در زمان امان الله خان سفیر افغانستان در مسکو بود، از این ارتباط مطلع شده بود.
“عبدالرحمان لودین احتمالاً از طریق سردار احمد جان رحمانی و فقیر محمد خان که هر دو دیپلمات های سفارت افغانستان در مسکو بودند، با کمونیستان و اندیشه های کمونیستی و به تبع آنها با روسها آشنا شده بودند. سردار احمد جان و فقیر محمد خان در نخستین کنگره خلق خاور که توسط کمیته اجرائیه کمینترن (بین الملل سوم کمونیستان یا سومین کنگره جهانی کمینترن) در باکو پایتخت کنونی جمهوری آذربایجان برگزار شده بود، به نمایندگی از کمونیستان افغانی مخفیانه شرکت کرده بودند.”
جریان چپگرایی از دیگر جریانهای اجتماعی و فکری قرن بیستم در افغانستان است. ریشههای این جریان به دهه شصت شمسی و تلاشهای زیرزمینی عدهای از روشنفکران باز میگردد. این روشنفکران مبانی فکری خود را از اندیشه های مارکس و لنین میگرفتند و ادبیات چپ را وارد افغانستان کردند.
این گروه از روشنفکران از سوی دینداران به عنوان کمونیست شناخته میشدند، اما جالب آن است که این مساله مورد انکار خود روشنفکران قرار میگرفت. همانطور که نویسنده به صورت مفصل به این مساله پرداخته است، علت انکار این روشنفکران از انتساب به کمونیسم، تصور بدی بوده است که مردم از واژه کمونیسم داشتهاند. به روایت نویسنده بسیاری از ملایان چنین تبلیغ میکردهاند که واژهی (کمو) به معنای خدا است و کمونیست یعنی خدا نیست. این تبلیغات عالمان و ملایان باعث شده بود که روشنفکران چپ، با آنکه خود را معتقد به کمونیسم میدانستند، اما در ظاهر از انتساب خود به این مکتب امتناع میکردند.
جریان چپگرایی انشعابات زیادی به خود دید. حزب دموکراتیک خلق افغانستان که به عنوان مهمترین شاخه جریان چپ شناخته میشود، توانست برای مدت چهارده سال قدرت را در افغانستان قبضه کند.
گرچند حزب دموکراتیک خلق افغانستان توانست بر سکان قدرت بنشیند، اما مشکلاتی که این جریان با آن مواجه بود، زمینه سازی سقوط حکومت حزب دموکراتیک را به وجود آورد.
مهمترین مشکل جریان چپد به باور نویسنده، عدم شناخت از جامعه افغانستان بود. روشنفکران چپ میخواستند بدون آماده سازی فکری جامعه، آرمانهای سویالیستی خود را در جامعه ایجاد کنند که این امر با واکنش مردم مواجه شد و هر روز بر تعداد مخالفین آنها افزود.
همزمان با چپگرایی، اسلام گرایی نیز سر برون آورد. البته باید خاطر نشان کرد که مردم افغانستان برای قرنها است که مسلمان هستند و سیاست در این کشور همواره با دین رابطه و پیوند داشته است، اما مراد از اسلامگرایی، جریانی بود که به اقتباس سیاست از دین باور داشت. به باور طرفداران این جریان، سیاست و روش حکومت باید از دین گرفته شود. این جریان به احزاب متعددی تقسیم شد و این احزاب، برای مدت چهار سال قدرت را در کابل به دست گرفتند.
ادامه دارد…
شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید
- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد