بهزاد سلحشور، دانشجوی ماستری در رشته‌ی مطالعات دینی عبدالکریم سروش در کتاب (ادب قدرت، ادب عدالت) به بیان این مدعا می‌پردازد که ادب/روش صدق با ادب/روش عدل، منطبق است؛ یعنی همان‌ راه‌‌هایی که ما را به گزاره‌های صادق و حقیقت می‌رساند، همان‌ راه‌ها، ما را به عدالت می‌رساند، آن فعلی عادلانه است که باعث رسیدن […]

بهزاد سلحشور، دانشجوی ماستری در رشته‌ی مطالعات دینی

عبدالکریم سروش در کتاب (ادب قدرت، ادب عدالت) به بیان این مدعا می‌پردازد که ادب/روش صدق با ادب/روش عدل، منطبق است؛ یعنی همان‌ راه‌‌هایی که ما را به گزاره‌های صادق و حقیقت می‌رساند، همان‌ راه‌ها، ما را به عدالت می‌رساند، آن فعلی عادلانه است که باعث رسیدن آدمی به حقیقت شود و آن فعلی غیرعادلانه است که مانع از رسیدن به حقیقت شود. به تعبیری دیگر روش حقیقت‌جویی با روش عدالت، منطبق و یکسان است.( حقیقت همان قضایا/گزاره‌هایی است که از واقعیت خبر می‌دهند).

بارزترین نمونه‌ی این انطباق را می‌توان در قضاوت دید، هر اندازه قاضی به اطلاعات، شواهد و مدارک صادق بیشتر دسترسی داشته باشد، حکم او عادلانه‌تر خواهد بود، در حقیقت حکم قاضی، زمانی عادلانه است که مبتنی بر صدق و حقیقت باشد، اگر شاهدان دروغ بگویند و یا دست قاضی از مدارک کافی کوتاه باشد، مطمئنا حکم او ناعادلانه خواهد بود.

مثال دیگر آن آزادی بیان است، همه بر این امر متفق اند که آزادی بیان، امری عادلانه است، بنابر این نظریه‌، علت عادلانه بودن آزادی بیان این است که باعث می‌شود افراد جامعه به صدق و حقیقت برسند، وقتی هر کس بتواند نظر خود را اعلام کند، بهتر می‌توان نقاط قوت و ضعف نظرات مختلف را درک کرد و وزن هر نظر را سنجید و حقیقت را انتخاب کرد، از سویی استبداد و خفقان، ناعادلانه است، چون راه رسیدن به صدق و حقیقت را مسدود می‌کند، استبداد باعث می‌شود افراد جامعه، از سنجیدن نظرات و  وزن‌کردن راه‌های مختلف باز بمانند و نتوانند صدق و کذب را به خوبی تشخیص دهند.

مثال دیگر آن بردگی است، بردگی ناعادلانه است، بدان جهت که مانع رسیدن به حقیقت می‌شود، بردگی باعث می‌شود که فرد هویت مستقل نداشته و از تفکر در باب حقیقت و درک حقیقت، باز بماند.

عین همین حکم را می‌توان در مقام فردی و فضایل و رذایل اخلاقی جاری کرد(با توجه به اینکه عدالت، مجموعه‌ی فضایل اخلاقی است، یعنی اگر کسی واجد فضایل اخلاقی باشد، او را عادل توصیف می‌کنیم و اگر فاقد فضایل باشد و یا دارای رذایل اخلاقی باشد، او را ظالم می‌دانیم) اگر راست‌گویی عادلانه است و دروغ‌گویی ناعادلانه، دلیل این امر این است که اولی باعث رسیدن آدمی به حقیقت و گزاره‌های صادق می‌شود و دومی مانع این وصول است، اگر طمع ناعادلانه و رذیلت اخلاقی است، دلیل آن این است که طمع، چشم آدمی را در مقابل حقیقت  می‌بندد و انصاف را از او می‌ستاند، همینطور بقیه‌ی فضایل و رذایل.

حتی به گمان من رذایلی را که در نگاه اول، ربطی به صدق و حقیقت ندارند، می‌توان با این نظریه، فضیلت‌بودن/عادلانه‌بودن و یا رذیلت‌بودن/ناعادلانه‌بودن آنان را تبیین کرد؛ به عنوان مثال غیبت و هتک حرمت، این دو از رذایل اخلاقی اند و ربط مستقیمی به ادب صدق ندارند، اما با اندکی دقت می‌توان فهمید اگر فردی هتک حرمت شود یا مورد غیبت قرار گیرد، دچار نقصان شخصیتی می‌شود و دیگر مردم به او و سخن او توجهی نمی‌کنند، دیگر هویتی ندارد تا بتواند حقیقت‌جو و عادل بشود،  فلذا غیبت و هتک حرمت، به صورت غیرمستقیم و با واسطه، باعث آن می‌شود که فرد از حقیقت، باز ماند.

در نتیجه، می‌توان ادعا کرد که ادب صدق و ادب عدل، بر هم منطبق اند و به همان‌سان که صدق خوب است، عدل خوب است.

دسته بندی: اجتماعی, کتاب‌خوان, همه برچسب ها:

به اشتراک بگذارید :

مطلب قبل و بعد

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد