یکی از سوالاتی که باید به صورت جدی به آن بپردازیم این است که آیا ما واقعا صلح می‌خواهیم یا نه؟ شاید پرسیدن این سوال و مطرح کردن این سوال به نظر عاقلانه نیاید و کسی بگوید که همه صلح می‌خواهند، چه کسی هست که صلح نخواسته باشد؟ اما اندکی دقت و تامل در لایه‌های […]

یکی از سوالاتی که باید به صورت جدی به آن بپردازیم این است که آیا ما واقعا صلح می‌خواهیم یا نه؟

شاید پرسیدن این سوال و مطرح کردن این سوال به نظر عاقلانه نیاید و کسی بگوید که همه صلح می‌خواهند، چه کسی هست که صلح نخواسته باشد؟ اما اندکی دقت و تامل در لایه‌های جامعه‌شناختی افغانستان، ما را به سمت پاسخی می‌برد که چندان طبع دل ما نیست.

برای یافتن پاسخ به این سوال باید ابعاد و زوایای معرفت شناختی و جامعه شناختی خودمان را بررسی کنیم. ابتدا  از ابعاد معرفت شناختی شروع می‌کنیم؛ ما از دیدگاه معرفت شناختی در حالت جزم گرایی هستیم. جزم گرایی را میتوان نقطه مقابل کثرت گرایی دانست. ما بر این باوریم که راه درست را تنها ما می‌دانیم. در ساده ترین تفسیر، جزم‌گرایی به این معناست که فردی، به آنچه فکر می‌کند درست است، باور قطعی و یقینی داشته باشد و هیچ نقد و انتقادی را نپذیرد.این مشخصه در طالبان به خوبی دیده می‌شود و البته که مخصوص طالبان نیست.  طالبان به‌سان دیگر بنیادگرایان گمان می‌کنند تنها آنچه آنان درست می‌پندارند، درست است و هر کس مسیری غیر از مسیر آنان را برود، مسیری باطل رفته است. طالبان خود را از لحاظ معرفت‌شناسی، مالک انحصاری حقیقت می‌پندارند، گمان می‌کنند تنها کسانی که راه حقیقت را رفته‌اند، راه آنان است. این باور معرفت‌شناسی آنان در کنش‌های سیاسی‌شان به‌صورت واضح دیده می‌شود. طالبان از بدو ظهورشان تمام گروه‌های دیگر را باطل و گمراه دانستند، نه‌تنها گروه‌های غیراسلامی و وابسته به جریان چپ، بلکه گروه‌های اسلامی همچون مجاهدین را هم باطل و گمراه خطاب کردند. چندی پیش هم در اعلامیه‌ای، جنگ‌جویان داعش را مرتد خطاب کردند. این رفتار طالبان به خوبی نشان می‌دهد که طالبان در یک جزم‌گرایی مطلق به‌سر می‌برند، گمان می‌کنند حقیقت تنها یک راه است و آن راه هم مسیری است که طالبان طی می‌کنند، گمان می‌کنند تنها یک گروه هدایت‌شده وجود دارد و آن گروه‌ هم طالبان است.

اما این خصوصیت تنها مخصوص طالبان نیست، در لا به لای افراد جامعه می‌توان این مشخصه را دید. همه ما به این درد مبتلا هستیم که تنها خودمان را به حق می‌دانیم. ما طوری عادت کرده ایم که به دیگران حق حرف زدن و انتقاد کردن نمی‌دهیم. همین گمان است که باعث میشود صدای مخالف را برنتابیم. این مشخصه در همه اقشار جامعه دیده می‌شود، از دکان داری که سخن مشتری اش را قبول نمی‌کند تا استاد دانشگاهی که به ادعای دانشجو وقعی نمی‌گذارد.

 همین خصوصیت است که باعث کشمکش و جدال می‌شود، وقتی که ما دیگری را به حق ندانیم، صدای او را سرکوب می‌کنیم، مخالفت او را سرکوب می‌کنیم.

خصوصیت دومی که در میان اقشار جامعه وجود دارد و نشان میدهد ما متمایل به صلح نیستیم، میزان خشونت طلبی‌ای است که در جامعه ما دیده می‌شود. جامعه‌ی ما جامعه‌ای خشن هست، جامعه‌ای است که با منطق خشونت رفتار می‌کند، جامعه‌ای است که منطق آن خشونت است.

کافی است نگاهی به میزان و آمار خشونت در افغانستان بندازیم تا ببینیم میزان خشونت‌ها تا چه اندازه بالا است، از خشونت‌های خانوادگی گرفته تا دعواهای خیابانی. کافی است دو روز در سرک ها را بروید تا ببنیم که آستانه صبر و حوصله مردم افغانستان تا چه میزان است، بعد از اندکی کشمکش لفظی نزاع تبدیل به یک دعوای خیابانی می‌شود و طرفین به قصد کشتن، همدگیر را کتک می‌زنند.

همین خشونت طلبی نشان می‌دهد که مردم افغانستان تمایلی به صلح ندارند. وقتی ما با همشهری و هموطن خود، با همسایه و هم صنفی خود به خاطر ساده ترین مسایل به سمت خشونت و جدال می‌رویم، پس معلوم می‌شود که چندان صلح طلب نیستیم. چند سال پیش دیدیم که مردم شهرنشین کابل، در مرکز شهر کابل چگونه اقدام به سوزاندن وحشیانه فرخنده کردند. تنها به این گمان که او به مقدسات‌شان توهین کرده است.

لذا هم به دلایل معرفت شناختی و هم به دلایل جامعه شناختی، ما چندان تمایلی به صلح نداریم و این سخن، تنها ملعبه‌ی زبان ما است.

نویسنده: سید علی حسینی، دانش آموخته‌ی جامعه شناسی

دسته بندی: تحلیل, همه, ویژه برچسب ها:

به اشتراک بگذارید :

مطلب قبل و بعد

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد