سوالی که باید در شرایط فعلی پرسید، این است که چرا حکومت کنونی افغانستان با وجود ناکارآمدی درازمدت و مواجه بودن با بحران‌های متعدد، هنوز هم پابرجا است و اعتراض‌‌ها و جنبش‌های اعتراضی پی هم شهروندان، به سقوط حکومت نمی‌انجامد؟ این نوشته می‌کوشد با تبیین عدم وابستگی حکومت کنونی به رضایت شهروندان و شبه‌رانتی‌بودن اقتصاد […]

سوالی که باید در شرایط فعلی پرسید، این است که چرا حکومت کنونی افغانستان با وجود ناکارآمدی درازمدت و مواجه بودن با بحران‌های متعدد، هنوز هم پابرجا است و اعتراض‌‌ها و جنبش‌های اعتراضی پی هم شهروندان، به سقوط حکومت نمی‌انجامد؟ این نوشته می‌کوشد با تبیین عدم وابستگی حکومت کنونی به رضایت شهروندان و شبه‌رانتی‌بودن اقتصاد حکومت افغانستان، به اثبات این مدعا بپردازد که عامل بقای حکومت در افغانستان، رضایت عمومی نیست که تا به واسطه‌ی نارضایتی عمومی با فروپاشی مواجه شود بلکه عامل بقای حکومت افغانستان، حمایت حکومت‌های قدرت‌مند جهانی است و تا زمانی که این حمایت وجود داشته باشد، حکومت نیز می‌تواند به بقای خود ادامه بدهد. برعلاوه، نبود فرهنگ سیاسی مشارکتی و نبود فرهنگ اعتراض، عامل دیگری است که باعث می‌شود حکومت، در عین ناکارآمدی و نارضایتی شهروندان، به حیات خود ادامه بدهد.

مهم‌ترین مشخصه‌ی حکومت‌های دموکراتیک، این است که چنین حکومت‌هایی برخاسته از اراده‌ی شهروندان جامعه هستند. چنین حکومت‌هایی، ثبات و دوام خود را مدیون رضایت شهروندان بوده و در صورتی که نتوانند رضایت شهروندان را جلب کنند، با بحران مشروعیت مواجه شده و با فروپاشی مواجه می‌شوند. چنین حکومت‌هایی همان‌طور که با رضایت شهروندان بر سر قدرت می‌آیند، با عدم رضایت شهروندان نیز قدرت را از دست می‌دهند. آنچه باعث بقا و ثبات چنین حکومت‌هایی می‌شود، تنها رضایت شهروندان است.

اما حکومت‌های غیردموکراتیک و اقتدارگرا، دارای چنین ویژگی‌ای نیستند؛ چنین حکومت‌هایی قدرت خود را از مردم نمی‌گیرند و به همین جهت دوام خود را هم مدیون رضایت مردم نیستند. به‌عنوان مثال حکومت‌هایی که با کودتا بر سر قدرت می‌آیند، از جمله حکومت‌های اقتدارگرا هستند؛ چنین حکومت‌هایی نیازی به حمایت مردم و رضایت شهروندان ندارند، برای چنین حکومت‌هایی، حمایت ارتش و جنرالان ارتش کافی است. نظیر همین ادعا را می‌توان در مورد حکومت‌های رانتی مطرح کرد. حکومت‌های رانتی به حکومت‌هایی گفته می‌شود که وابسته به مالیات شهروندان نیستند، چنین حکومت‌هایی بیش‌تر از منابع مالی دیگری همچون منابع نفتی استفاده می‌کنند. حکومت‌های حوزه‌ی خلیج مانند امارات متحده، عربستان و ایران از جمله چنین کشورهایی هستند. از آن جهت که منبع درآمد این حکومت‌ها، مالیات شهروندان نیست، پس این حکومت‌ها، خود را ملزم به پاسخ‌گویی و کسب رضایت شهروندان نمی‌بینند؛ زیرا حکومت‌هایی در پی کسب رضایت شهروندان هستند که وابسته به مالیات شهروندان باشند و بخواهند با کسب رضایت شهروندان، مالیات آن‌ها را به حکومت جذب کنند. اما اگر حکومتی وابسته به منبعی غیر از مالیات شهروندان باشد، چنین حکومتی دیگر نیازی به رضایت شهروندان ندارد و می‌تواند بدون رضایت آن‌ها، برای مدت زیادی دوام بیاورد. برعلاوه، چنین حکومت‌هایی تمایل زیادی به سمت اقتدارگرایی و استبداد دارند.

در ادبیات سیاسی، از حکومت‌های دیگری تحت عنوان حکومت‌های شبه‌رانتی نام برده می‌شود، حکومت‌های شبه‌رانتی به حکومت‌هایی گفته می‌شوند که وابسته به حمایت خارجی هستند و با حمایت سیاسی، اقتصادی و چه بسا نظامی حکومت‌های قدرتمند منطقه‌ای و بین‌المللی، به حیات خود ادامه می‌دهند. اقتصاد در حکومت‌های شبه‌رانتی نیز مانند حکومت‌های رانتی، وابسته به مالیات شهروندان و رضایت آن‌ها نیست و به همین جهت این حکومت‌ها می‌توانند بدون رضایت شهروندان، برای مدتی طولانی دوام بیاورند. به‌عنوان مثال سومالی از جمله حکومت‌های شبه‌رانتی است. حکومت سومالی با حمایت قدرت‌هایی چون امریکا و در مواردی روسیه، به حیات خود ادامه می‌دهد و نیازی به حمایت و رضایت شهروندان خود ندارد، و چنین نیست که با نارضایتی شهروندان خود با سقوط و فروپاشی مواجه شود.

به‌نظر می‌رسد حکومت افغانستان نیز حکومتی شبه‌رانتی است. این حکومت از بدو تأسیس خود با حمایت امریکا به حیات خود ادامه داده است. حمایت‌های سیاسی و اقتصادی امریکا، توانسته است عامل بقای حکومت در افغانستان باشد. تا زمانی که حمایت خارجی وجود داشته باشد، حکومت می‌تواند به حیات خود ادامه بدهد. و به همین دلیل است که حکومت افغانستان، حکومتی وابسته به رضایت شهروندان نیست. عامل بقای حکومت کنونی رضایت شهروندان نیست که با کاهش رضایت آنان با بحران مشروعیت مواجه شود و یا نهایتا منجر به فروپاشی شود. همان‌طور که حکومت‌های اقتدارگرا و حکومت‌های رانتی، وابسته به رضایت شهروندان نیستند و می‌توانند بدون رضایت آن‌ها به حیات خود ادامه بدهند، حکومت‌هایی مانند افغانستان هم وابسته به رضایت شهروندان خود نبوده و در صورت عدم رضایت آن‌ها، باز هم می‌توانند به حیات خود ادامه بدهند.

رییس‌جمهور اشرف غنی، در مقاله‌ای تحت عنوان(an approach to statebuilding)  که از سوی انستیتوت مطالعات انکشافی بریتانیا، در سال ۲۰۰۵ به نشر رسیده است، بر این باور است که عامل بقای حکومت افغانستان حمایت حکومت‌های خارجی است. دکتر اشرف غنی که این تحقیق را با همکاری دو پژوهشگر دیگر انجام داده است، حمایت‌های سیاسی و اقتصادی امریکا و جامعه‌ی جهانی، و همین‌طور حمایت‌های نظامی ناتو و ایالات متحده را، عامل بقای حکومت در افغانستان می‌داند..

البته باید اضافه کرد که فرهنگ سیاسی شهروندان افغانستان نیز در این زمینه بی‌تأثیر نیست. فرهنگ سیاسی شهروندان افغانستان به گونه‌ای است که با اعتراض و مشارکت سیاسی میانه‌ی خوبی ندارد. بهتر است برای تبیین بهتر فرهنگ سیاسی افغانستان، ابتدا به تعریف فرهنگ سیاسی و به تبیین انواع آن پرداخته، سپس به بیان این نکته بپردازیم که فرهنگ سیاسی افغانستان از کدام گونه است و چه ویژگی‌هایی دارد.

فرهنگ سیاسی به الگوی جهت‌گیری‌های شهروندان یک جامعه نسبت به سیاست و حکومت گفته می‌شود. فرهنگ سیاسی از نوعیت تفکر و کنش و واکنشی که شهروندان جامعه نسبت به امور سیاسی دارند حکایت می‌کند؛ این‌که شهروندان کدام نوع از حکومت را مشروع می‌دانند به چه میزان از حکومت حمایت می‌کنند، حکومت در نگاه شهروندان چه جایگاهی دارد و …. از مهم‌ترین امور مربوط به فرهنگ سیاسی است. اندیشمندان علوم سیاسی، سه نوع فرهنگ سیاسی را شناسایی کرده‌اند که هر یک دارای مشخصات مختص به خود است.

یکی از انواع فرهنگ‌های سیاسی، فرهنگ سیاسی مشارکتی است؛ در چنین فرهنگی، شهروندان جامعه خود را تبعه‌ی یک حکومت دانسته و از سویی، مشارکت در امور سیاسی را کاری مطلوب و لازم می‌دانند. در چنین فرهنگ‌هایی، زمینه‌ی قدرت‌گرفتن حکومت‌های غیردموکراتیک و غیرپاسخ‌گو کم‌تر است؛ زیرا فرهنگ مشارکتی شهروندان جامعه، مانع ظهور چنین حکومت‌هایی می‌شود. دومین گونه، فرهنگ سیاسی تابع/پیرو است. در چنین فرهنگی، شهروندان یک جامعه خود را تبعه‌ی حکومت می‌دانند، اما تمایلی به مشارکت در امور سیاسی، از جمله انتخابات، اعتراض‌‌ها، تظاهرات و هر کنش دیگری که مربوط به امور سیاسی شود ندارند. سومین گونه، فرهنگ سیاسی محلی است. در چنین فرهنگی، شهروندان جامعه نه‌تنها که متمایل به مشارکت در امور سیاسی مربوط به ملت نیستند، بلکه اساسا خود را شهروند ملی نمی‌شمارند و بیش‌تر از آن‌که هویت ملی و حس وطن‌دوستی‌ آن‌ها، محور کنش و واکنش سیاسی باشد، هویت‌های محلی، قومی و مذهبی مبنای کنش سیاسی آن‌هاست. باید دقت کرد که در یک فرهنگ محلی، چه بسا مشارکت وجود داشته باشد، اما مبنای مشارکت، حس میهن‌پرستی و طرفداری از حکومت‌-‌ملت نیست. بلکه این حس تعلق به هویت‌‌های فراملی و فروملی است که مبنای مشارکت سیاسی می‌شود.

به‌نظر می‌رسد که فرهنگ سیاسی افغانستان، فرهنگی محلی، و در مواردی تابع است، تا این‌که فرهنگی مشارکتی باشد. گرچند در مورد فرهنگ سیاسی افغانستان، هنوز تحقیقات لازم انجام نگرفته است، اما با توجه به تحولات سیاسی افغانستان و مواجه‌بودن حکومت با بحران هویت ملی، می‌توان به نبود و یا ضعیف‌بودن فرهنگ سیاسی مشارکتی در افغانستان اشاره کرد. شهروندان افغانستان در بسیاری از موارد، مشارکت در امور سیاسی را نه امر مطلوبی می‌دانند و نه هم لازم. به همین جهت است که فرهنگ اعتراض و مشارکت‌ در جنبش‌ها و گردهمایی‌های سیاسی، در میان شهروندان افغانستان به‌شدت کم است. از سویی، آن عده از شهروندانی که به مشارکت در امور سیاسی می‌پردازند، مبنای و محور مشارکت سیاسی آن‌ها، هویت‌ ملی نبوده، بلکه منافع محلی، قومی و منطقه‌ای است که آنان را به سمت مشارکت سیاسی سوق می‌دهد. دلیل این امر هم نبود هویت ملی و شکست حکومت در فرآیند ملت‌سازی است. وقتی ملتی وجود نداشته باشد، دیگر حس تعلق به ملت نمی‌تواند مبنای مشارکت سیاسی شود، مگر آن‌که دشمنی مشترک بتواند شهروندان یک جامعه را کنار هم جمع کند.

با توجه به نبود فرهنگ سیاسی مشارکتی در میان شهروندان افغانستان، می‌توان به این نتیجه رسید که یکی از عوامل پایداری حکومت در افغانستان، برعلاوه‌ی عامل اقتصاد رانتی، نبود همین نوع از فرهنگ است. شهروندان افغانستان با آن‌که در نارضایتی از حکومت به‌سر می‌برند، اما علاقه‌ای به مشارکت در امور سیاسی مانند اعتراض‌‌ها و تظاهرات ندارند، همین سکوت شهروندان باعث شده است که حکومت، در عین ناکارآمدی و در عین مواجه‌بودن با بحران‌های متعددی که هر حکومتی را با فروپاشی مواجه می‌کنند، همچنان پابرجا باقی مانده و به حیات خود ادامه دهد و از ناحیه‌ی اعتراض‌‌ها شهروندان مطمئن باشد. نهایت مشارکت سیاسی شهروندان افغانستان، راه انداختن هشتک در رسانه‌های مجازی است، که البته همین مقدار هم در جای خود امیدوارکننده است، اما کافی نیست. تا زمانی که فرهنگ سیاسی افغانستان، به سمت فرهنگ سیاسی مشارکتی نرود، و تا زمانی که فرهنگ اعتراض همگانی نشود، حکومت‌های ناکارآمد همچنان به دوام خود ادامه می‌دهند.

می‌توان به این نتیجه رسید که وابستگی اقتصادی حکومت به حکومت‌های قدرت‌مند جهانی باعث دوام حکومت در سال‌های پسین شده است، تا زمانی که حکومت بتواند منابع مالی خود را از حکومت‌های خارجی تأمین کند، دیگر وابسته به حمایت‌ و رضایت شهروندان نیست و می‌تواند با نبود حمایت آن‌ها، به حیات خود ادامه دهد. از سویی، نبود فرهنگ سیاسی مشارکتی و فرهنگ اعتراض، عامل دیگری است که به حکومت، در عین ناکارآمدی و نارضایتی شهروندان، اجازه‌ی بقا می‌دهد.

فرهاد کریمی. دانش‌آموخته‌ی روابط بین‌الملل از کابل

دسته بندی: تحلیل, سیاست, سیاسی, همه, ویژه برچسب ها:

به اشتراک بگذارید :

مطلب قبل و بعد

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد